چگونه بهترین نسخه خود را ارائه دهیم
مرداد ۷, ۱۴۰۴
رویکردهای حل مسئله
مرداد ۷, ۱۴۰۴
مقالات

آشنایی با روان‌شناسی و رفتار انسان

جنبه‌های روان‌شناختی رفتار انسان طیف وسیعی از فرآیندهای ذهنی، هیجانها، باورها و انگیزه‌هایی را در بر می‌گیرد که بر نحوه تفکر، احساس و عمل ما تأثیر می‌گذارد. این جنبه‌های درونی روان‌شناسی ما نقش مهمی در نحوه ارتباط ما با خود و دیگران بازی می‌کند.

   به‌طور ضمنی، روان‌شناسی را می توان علمی دانست که رفتار انسان را از منظر شناختی، هیجانی، اجتماعی و بیولوژیک مطالعه می‌کند. با این‌حال، این یک رشته گسترده با تفاوت‌های ظریف بسیاری است، به همین دلیل است که درک پیشینیان آن و آنچه در حال حاضر در توضیح رفتار انسان مرتبط است، مهم است.

شناخت و فرآیندهای روانشناختی عالی

شناخت

 شناخت به فرآیندهای ذهنی مربوط به کسب، ذخیره، پردازش و استفاده از اطلاعات اشاره دارد. این فرآیندها شامل ادراک، توجه، حافظه، تفکر، استدلال، زبان و حل مسئله است. این فرآیندهای شناختی بر چگونگی درک، تفسیر و پاسخ به موقعیت‌های اجتماعی و زمینه‌های خاص آنها تأثیر می‌گذارند. به همین دلیل است که آنها در نهایت نقشی کلیدی در توضیح رفتار انسان ایفا می کنند.

   افکار، باورها، ادراکات و فرآیندهای تصمیم گیری تحت تأثیر فرآیندهای شناختی هستند. به عنوان مثال، هنگام تعامل با افراد دیگر، تفسیر اعمال آنها بر اساس شناخت است. سپس می توان نتیجه گرفت که شناخت چگونگی پردازش و استفاده از اطلاعات برای تعامل با محیط و تصمیم گیری را توضیح می دهد.

فرآیندهای روان‌شناختی بالاتر

 فرآیندهای روان‌شناختی بالاتر، مهارت‌های شناختی و ذهنی پیچیده‌ای هستند که به انسان اجازه می‌دهند وظایف سطح بالا را انجام دهند و با موقعیت‌های جدید و چالش برانگیز سازگار شوند. این فرآیندها شامل توانایی تفکر، استدلال، حل مسئله، برنامه‌ریزی، تصمیم‌گیری، یادآوری، برقراری ارتباط و خودتنظیمی است. برخلاف فرآیندهای شناختی اساسی‌تر مانند ادراک و حافظه کوتاه مدت، فرآیندهای روان‌شناختی بالاتر شامل پردازش دقیق‌تر و مشارکت بیشتر آگاهی و خود انعکاسی است.

در طی این واحد، حافظه، یادگیری و زبان به عنوان جنبه های روان‌شناختی مورد مطالعه قرار می‌گیرند که ذاتاً در رفتار انسان نقش دارند. اینها نه تنها به ما اجازه می‌دهند تا در زندگی روزمره عملکرد سازگارانه داشته باشیم، بلکه انسان‌ها را با توانایی تفکر، یادگیری از تجربیات و حل خلاقانه مشکلات، متمایز می‌کنند. بنابراین، آنها برای رشد شناختی، تحصیلی و اجتماعی اساسی هستند و نقش مهمی در تعاملات اجتماعی، تصمیم گیری و دستیابی به اهداف شخصی و حرفه ای دارند.

حافظه

 حافظه فرآیندی است که در آن مغز اطلاعات را رمزگذاری، ذخیره و بازیابی می‌کند. این یک عملکرد شناختی اساسی است که به ما امکان می دهد تجربیات، دانش، مهارت‌ها و رویدادهای گذشته را حفظ کنیم و به یاد آوریم. از این نظر، تأثیر آن بر رفتار انسان واضح است، زیرا در یادگیری، تصمیم گیری، هویت شخصی، رفتار اجتماعی، سازگاری با محیط و حل تعارض وجود دارد.

   وقتی نوبت به یادگیری می‌رسد، حافظه به ما امکان می دهد اطلاعات جدید را به دست آوریم و حفظ کنیم. همان‌طور که مهارت‌ها، مفاهیم یا حقایق جدید آموخته می شوند، حافظه به ما اجازه می دهد آن اطلاعات را برای استفاده در آینده ذخیره کنیم. به این معنا، هنگام تصمیم گیری، این فرآیند شناختی به ما امکان می دهد به اطلاعات مرتبط دسترسی پیدا کنیم. با یادآوری تجربیات گذشته، می‌توانیم گزینه‌های مختلف را ارزیابی و مقایسه کنیم، تصمیمات آگاهانه بگیریم و از اشتباهات تکراری جلوگیری کنیم.

   از سوی دیگر، ساخت هویت مبتنی بر حافظه زندگی‌نامه‌ای است که به ما امکان می‌دهد رویدادهای مهم زندگی، روابط گذشته، تجربیات شخصی و دستاوردها را به خاطر بسپاریم: تسهیل تداوم خود در طول زمان. با چنین هویتی، تعاملات اجتماعی معناداری حاصل می شود که در آن حافظه نقش مهمی ایفا می کند، زیرا به ما امکان می دهد اطلاعاتی مانند نام‌ها، پیشینه‌ها و تجربیات مشترک را به خاطر بسپاریم و ایجاد روابط اجتماعی مهم را تسهیل می‌کند. به طور مشابه، حافظه به ما کمک می کند تا با یادآوری اطلاعات مرتبط در مورد مکان ها، مسیرها، خطرات و موقعیت های گذشته خود را با محیط سازگار کنیم. حافظه فضایی و زمینه ای به ما این امکان را می دهد که در جهان بگردیم و بر اساس تجربیات قبلی تصمیم گیری کنیم.

   به طور خلاصه، توانایی به خاطر سپردن و بازیابی اطلاعات بر نحوه رفتار، تعامل و سازگاری ما با محیط تأثیر می گذارد. بنابراین، دانش‌آموزان همچنین باید برخی از آسیب‌شناسی‌هایی را که بر این فرآیند شناختی تأثیر می‌گذارند و اینکه چگونه برخی رفتارها را تحریف می‌کنند و بر توانایی کسب، حفظ یا یادآوری اطلاعات تأثیر می‌گذارند، بشناسند. از جمله شایع‌ترین آن ها می توان به فراموشی، آلزایمر، زوال عقل و اختلال استرس پس از سانحه اشاره کرد. توجه به این نکته مهم است که این آسیب‌شناسی‌های حافظه می‌توانند از نظر شدت و تظاهرات بالینی متفاوت باشند.

یادگیری

 فرآیندی که طی آن دانش، مهارت، نگرش یا رفتار جدید کسب می‌شود یا دانش‌های موجود از طریق تجربه، تمرین و تعامل با محیط اصلاح می‌شوند. این یک فرآیند مداوم است که در طول زندگی رخ می دهد و بخش بزرگی از رفتار انسان را تعیین می کند. تا حدی یک فرآیند ذهنی است که توسط جنبه های بیولوژیک، شخصی و فرهنگی تعیین می‌شود.

   درک ذهنیت غوطه ور در این فرآیند، درک پویایی های فردی را که در کسب دانش مشهود است (که به ما امکان می دهد دنیای اطراف هر فرد را درک کنیم)، توسعه مهارت ها (توانایی انجام کارآمد فعالیت ها)، تغییرات رفتاری (یادگیری چیزی جدید می تواند تغییر کند) را تسهیل می کند. رفتارها و عادات خاص)، سازگاری با محیط (تنظیم رفتار در انسجام با محیط)، تغییر نگرش و باور.

به طور خلاصه، یادگیری یک فرآیند اساسی در رفتار انسان است. از طریق یادگیری، دانش کسب می شود، مهارت ها توسعه می یابد، رفتارها اصلاح می شوند، سازگاری با محیط حاصل می شود و نگرش ها و باورها تغییر می کنند. این ابزار قدرتمندی است که به ما امکان رشد، توسعه و بهبود توانایی خود برای تعامل و عملکرد مؤثر در دنیای اجتماعی را می دهد.

زبان

 زبان یک سیستم پیچیده ارتباطی است که از کلمات، نشانه‌ها و قواعد دستوری برای بیان و انتقال ایده ها، افکار و احساسات استفاده می کند. ظرفیت منحصر به فرد انسان است و در تعامل اجتماعی، تفکر انتزاعی و انتقال فرهنگ نقش اساسی دارد.

  1. ارتباط: زبان ابزار اصلی ارتباط بین افراد است. زبان امکان بیان ایده‌ها، احساسات، نیازها و عقاید را فراهم می‌کند. علاوه بر این، درک و پاسخگویی به ارتباطات دیگران را ممکن می سازد. از طریق زبان می توان روابط برقرار و حفظ کرد، تضادها را می توان حل کرد، همکاری در پروژه ها انجام می‌شود و دانش می تواند منتقل گردد.
  2. تفکر و استدلال: زبان بر توانایی تفکر و استدلال تأثیر می گذارد. سازماندهی و ساختاردهی افکار، فرمول بندی استدلال، تجزیه و تحلیل مشکلات و تصمیم گیری را قادر می سازد. زبان یک چارچوب مفهومی را فراهم می‌کند و به بازنمایی و پردازش کارآمدتر اطلاعات کمک می‌کند.
  3. ساخت واقعیت: زبان ادراک و درک جهان را شکل می دهد. از طریق زبان، معانی و برچسب هایی برای اشیا، مفاهیم و تجربیات می سازیم. نحوه نامگذاری و توصیف چیزها بر نحوه تفسیر آنها و نحوه ارتباط آنها تأثیر می‌گذارد. علاوه بر این، زبان امکان انتقال دانش و باورهای فرهنگی را فراهم می کند و به ساخت واقعیت مشترک کمک می کند.
  4. تأثیر بر احساسات: زبان بر عواطف و خلقیات تأثیر می گذارد. کلماتی که استفاده می‌کنیم و روایت‌هایی که می‌سازیم می‌توانند بر احساس و تفسیر ما تأثیر بگذارند. علاوه بر این، زبان امکان بیان و انتقال احساسات را فراهم می کند که ارتباط عاطفی با دیگران و تنظیم عاطفی شخصی را تسهیل می کند.
  5. هویت و تعلق: زبان نقش مهمی در شکل گیری هویت فردی و گروهی دارد. از طریق زبان، ما خودمان را تعریف می‌کنیم، هویت‌های فرهنگی، نژادی، جنسیتی و گرایش جنسی را در میان دیگران بیان می‌کنیم. زبان همچنین امکان عضویت در جوامع زبانی و فرهنگی خاص را فراهم می کند و احساس تعلق و وابستگی را ایجاد می کند.
  6. تأثیر بر رفتار اجتماعی: زبان بر تعاملات و رفتار اجتماعی در جامعه تأثیر می گذارد. نقش ها از طریق زبان، هنجارها، آداب اجتماعی و ارتباطات ایجاد می شوند. کلماتی که انتخاب می شوند و نحوه استفاده از آنها می توانند بر روابط بین فردی، مذاکرات، حل تعارض و نحوه برقراری ارتباط در زمینه های مختلف اجتماعی تأثیر بگذارند.

به طور خلاصه، زبان ابزار قدرتمندی است که بر رفتار انسان در سطوح مختلف تأثیر می‌گذارد. مطالعه آن به گسترش رویکرد کل‌نگر برای درک رفتار انسان کمک می کند.

شخصیت و توسعه چرخه زندگی

شخصیت

شخصیت عاملی اساسی در تبیین رفتار انسان است. نظریه پنج عاملی که توسط پل کاستا و رابرت مک کری در سال ۱۹۹۲ ارائه شد، نشان می‌دهد که شخصیت را می‌توان در قالب پنج بعد توصیف کرد: گشودگی به تجربه، وظیفه‌شناسی، برون‌گرایی، توافق‌پذیری و روان رنجوری. علاوه بر این، نظریه روان‌پویایی زیگموند فروید (۱۹۰۰) تأثیر فرآیندهای ناخودآگاه بر شخصیت و رفتار را بررسی می کند. ادغام این دیدگاه‌ها دید کامل‌تری از چگونگی تأثیر ویژگی های شخصیتی و فرآیندهای درونی بر اعمال و انتخاب های ما ارائه می دهد.

   نظریه پنج عامل شخصیت یک چارچوب نظری پذیرفته شده برای توصیف و طبقه بندی ویژگی های شخصیتی است، همانطور که در زیر نشان داده شده است.

  1. گشودگی به تجربه: به میزان باز بودن، کنجکاوی و پذیرا بودن یک فرد نسبت به ایده ها، تجربیات و احساسات جدید اشاره دارد. افرادی که گشودگی بالایی دارند، تخیل، خلاق و مایل به کشف ناشناخته ها هستند.
  2. وظیفه شناسی: به میزان سازماندهی، قابل اعتماد، منضبط بودن و احساس مسئولیت در قبال تعهدات و اهداف خود اشاره دارد. افرادی که وظیفه شناسی بالایی دارند، پیگیر، وظیفه شناس و تمایل به خودخواسته هستند.
  3. برون گرایی: به درجه‌ای اطلاق می‌شود که فرد به دنبال تعامل اجتماعی، اجتماعی، پرانرژی و به دنبال تحریک بیرونی است. افراد برونگرا تمایل دارند در موقعیت های اجتماعی برونگرا، قاطع و راحت باشند.
  4. توافق پذیری: به میزان مهربانی، دلسوز بودن، همکاری و توجه به رفاه دیگران اشاره دارد.
  5. روان‌رنجوری (یا ثبات عاطفی): به درجه‌ای اطلاق می‌شود که فرد احساسات منفی مانند اضطراب، بی‌ثباتی عاطفی و استرس را تجربه می کند. افراد مبتلا به روان رنجوری بالا ممکن است مستعد اضطراب، نوسانات خلقی و تمایل به تجربه احساسات منفی با شدت بیشتری باشند.

   باید توجه داشت که این پنج عامل ابعاد پیوسته در نظر گرفته می شوند، به این معنی که افراد می توانند در نقاط مختلف هر عامل، از کم تا زیاد، قرار گیرند. از طریق تحقیقات مختلف، مشخص شده است که این عوامل در طول زندگی نسبتاً پایدار هستند و می توانند توصیفی کلی از شخصیت هر فرد ارائه دهند. با این حال، توجه به این نکته مهم است که شخصیت یک ساختار پیچیده است و نظریه‌ها و رویکردهای دیگری نیز وجود دارد که جنبه های مختلف شخصیت را نیز بررسی می کند.

توسعه چرخه زندگی

جنبه‌های روان‌شناختی رفتار انسان پویاست و می‌تواند در طول زندگی فرد تغییر کند و توسعه یابد. همانطور که افراد مراحل مختلف رشد را تجربه می کنند و با تجربیات مختلفی روبرو می شوند، روان‌شناسی و رفتار آنها در پاسخ به این تغییرات تکامل می یابد. در این بخش، آثار ژان پیاژه و اریک اریکسون مورد توجه قرار دارد که اولی در درک رشد شناختی پیشگام است و دومی به چرخه زندگی رشد روانی اجتماعی اشاره دارد.

   نظریه پیاژه بر این تمرکز دارد که چگونه کودکان توانایی خود را برای تفکر، استدلال و حل مسائل در مراحل مختلف زندگی خود پرورش می دهند. طبق نظر پیاژه، رشد شناختی به چهار مرحله اصلی زیر تقسیم می شود:

  1. ۱. مرحله حسی حرکتی (از بدو تولد تا ۲ سالگی): در این مرحله کودکان از طریق حواس و اعمال فیزیکی خود به کشف و درک جهان می پردازند. همانطور که آنها مهارت های حرکتی و ادراکی را توسعه می دهند، توانایی هماهنگ کردن اقدامات برای دستیابی به اهداف را نیز توسعه می دهند.
  2. ۲. مرحله پیش‌عملیاتی (از ۲ تا ۷ سال): در این مرحله، کودکان مهارت های زبانی و بازنمایی نمادین را توسعه می دهند. با این حال، تفکر آنها خود محور است و تمایل دارد در یک زمان بر یک جنبه از یک موقعیت تمرکز کند. آنها همچنین در درک مفهوم حفاظت و انجام عملیات منطقی مشکل دارند.
  3. مرحله عملیاتی انتزاعی یا صوری (از ۷ تا ۱۱ سالگی): در این مرحله، کودکان توانایی انجام عملیات ذهنی ملموس و تفکر منطقی در مورد اشیاء و رویدادهای ملموس را به دست می آورند. آنها می توانند حفاظت، برگشت پذیری، سریال بودن و سایر مهارت های شناختی را درک کنند.
  4. مرحله عملیاتی رسمی (از ۱۱ سال به بالا): در این مرحله، نوجوانان و بزرگسالان توانایی تفکر انتزاعی، استدلال فرضی و در نظر گرفتن متغیرهای متعدد را در موقعیت های پیچیده ایجاد می کنند. آنها می توانند تفکر قیاسی را انجام دهند و از راهبردهای پیچیده تری برای حل مسئله استفاده کنند.

   از سوی دیگر، هنگامی که صحبت از رشد روانی اجتماعی می شود، مهم است که اریکسون را در نظر بگیریم، که نظریه او مراحل زندگی و چالش های روانی-اجتماعی را که فرد در هر یک از آنها با آن مواجه است، توصیف می کند. هر مرحله با یک بحران یا تعارض روانی اجتماعی مشخص می شود که برای دستیابی به رشد سالم و هویت شخصی قوی باید حل شود. این مراحل و بحران های مرتبط با آنها به شرح زیر است:

  1. اعتماد اولیه در برابر بی اعتمادی (از تولد تا تقریباً ۱ سالگی
  2. خودمختاری در برابر شرم و شک (۱ تا ۳ سالگی)
  3. ابتکار در برابر احساس گناه (۳ تا ۶ سالگی)
  4. کوشایی در برابر حقارت (۶ تا ۱۲ سالگی)
  5. هویت در برابر سردرگمی نقش (نوجوانی، ۱۲ تا ۱۸ سال)
  6. صمیمیت در برابر انزوا (اوایل بزرگسالی، ۱۸ تا ۴۰ سالگی)
  7. زایش در برابر رکود (میانسالی، ۴۰ تا ۶۵ سالگی)
  8. شرافت نفس در برابر ناامیدی (اواخر بزرگسالی، ۶۵ سال و بالاتر)

مهم است که تاکید کنیم که طبق گفته اریکسون، هر مرحله بر اساس موفقیت یا حل مثبت مراحل قبلی است که به رشد سالم و بهزیستی روانی اجتماعی در طول زندگی کمک می کند. علاوه بر این، انسان در طول چرخه زندگی خود با تغییراتی در شناخت، عواطف، هویت، اهداف و اولویت‌ها و سازگاری با زندگی مواجه است. درک این جنبه‌ها به ما این امکان را می دهد که فرد را در هر مرحله با توجه به رفتارها و ویژگی های زمانی خود، درک عادی یا غیرعادی بودن مراحل قبلی، قرار دهیم.

انگیزش و هیجان

انگیزش

انگیزه یک عامل اساسی در تبیین رفتار انسان است. از دیدگاه تئوری تعیین سرنوشت، ادوارد دسی و ریچارد رایان (۱۹۸۵) استدلال می کنند که افراد تمایل ذاتی به رشد و توسعه شخصی دارند. از سوی دیگر، نظریه انگیزش انسانی آبراهام مزلو (۱۹۴۳) سلسله مراتبی از نیازها را پیشنهاد می کند که بر رفتار ما تأثیر می گذارد. ادغام این نظریه ها درک کامل تری از این که چگونه نیازها و خواسته های درونی و بیرونی ما را برمی انگیزد تا به روش های خاصی عمل کنیم، فراهم می کند.

   نظریه مزلو در زمینه‌های روان‌شناسی و انگیزش تأثیرگذار بوده و برای درک و ارتقای رشد شخصی و خودآگاهی در زمینه‌های مختلف مانند آموزش، کار و روان‌درمانی مورد استفاده قرار گرفته است. با این حال، توجه به این نکته ضروری است که این نظریه موضوع انتقاد بوده است و انگیزه انسان می تواند پیچیده و چندوجهی باشد و همیشه از سلسله مراتبی سفت و سخت از نیازها پیروی نمی کند. در سال ۱۹۹۱، مزلو ادعا کرد که انسان‌ها موجوداتی نیازمند هستند که به‌ندرت به حالت رضایت کامل می‌رسند. او پنج نیاز اصلی را برجسته کرد: فیزیولوژیک، ایمنی، تعلق و عشق، عزت و شکوفایی، که مورد دوم یکی از نیازهای ذاتی است که انسان را برای تلاش بیشتر برمی انگیزد.

  از سوی دیگر، تحت مفهوم انگیزش، باید نظریه خودتعیینی را در نظر گرفت که بر اساس آن، افراد تمایل ذاتی به رشد شخصی و خودتنظیمی دارند. این گرایش مبتنی بر سه نیاز اساسی روانشناختی است:

  1. ۱. خودمختاری: افراد می خواهند در تصمیم گیری احساس آزادی کنند و بر رفتار خود کنترل داشته باشند.
  2. شایستگی: آزمودنی ها به دنبال چالش ها و فرصت هایی برای توسعه و استفاده از مهارت های خود هستند.
  3. رابطه‌مندی: افراد خواهان روابط رضایت‌بخش و معنادار با دیگران هستند، جایی که احساس حمایت و درک‌شدگی می‌کنند.

  تئوری خود تعیین می کند که وقتی این سه نیاز برآورده می شوند، افراد انگیزه درونی را تجربه می کنند، یعنی انگیزه‌ای که از علاقه و رضایت ذاتی در خود فعالیت ناشی می شود. در مقابل، زمانی که این نیازها برآورده نمی‌شوند، افراد ممکن است انگیزه بیرونی را تجربه کنند که ناشی از پاداش های بیرونی یا اجتناب از تنبیه است.

   در این معنا، با توجه به رفتار انسان، مشخص خواهد شد که چه نوع انگیزه‌ای موضوع مورد تحلیل را «محرک» می‌کند. دانش آموز قادر خواهد بود تشخیص دهد که انگیزه درونی با تعهد، رضایت، خلاقیت و رفاه بیشتر مشخص می شود، در حالی که انگیزه بیرونی می تواند منجر به پایداری کمتر و بهزیستی کلی پایین تر شود. به همین ترتیب، از منظر انتقادی، مشاهده می شود که چگونه حمایت و محیط اجتماعی هر دو بر ارضای نیازهای روانی تأثیر می گذارند. محیطی که استقلال، شایستگی و روابط سالم را ترویج می‌کند، انگیزه‌های خودتعیین‌کننده و رفاه روان‌شناختی را تقویت می‌کند.

هیجان

هیجانات نقش مهمی در رفتار روزانه دارند. پل اکمن، در سال ۱۹۹۲، نظریه هیجانات اساسی را توسعه داد و استدلال کرد که هیجانات جهانی وجود دارند که از طریق حالات چهره قابل تشخیص بیان می شوند. رفتار هیجانی فرآیند پیچیده‌ای است که شامل جنبه‌های فیزیولوژیک، بیانی، ادراکی، ذهنی و شناختی است. پل اکمن بر آن بود تا جهانی بودن هیجانات را از طریق حالات چهره خود درک کند. او در نهایت موفق شد شش احساس اساسی را طبقه بندی کند: غم، خشم، ترس، انزجار، تعجب و شادی که هیجانات اصلی هستند که بر پاسخ ها و اعمال انسان تأثیر می گذارند.

   مطابق با موارد فوق، هیجانات بر نحوه درک، تفسیر و واکنش ما به موقعیت های مختلف تأثیر می گذارد. جنبه‌هایی مانند تصمیم‌گیری، رفتار بین فردی، حافظه و یادگیری، انگیزه، حالت چهره و زبان بدن و همچنین سلامت و رفاه تحت تاثیر پاسخ های هیجانی قرار می گیرند. توجه به این نکته حائز اهمیت است که چنین واکنش‌ها و اقداماتی می‌تواند از فردی به فرد دیگر متفاوت باشد، زیرا هر فردی هیجانات را متفاوت تجربه، و با آن رفتار می‌کند. علاوه بر این، هیجانات ذاتاً خوب یا بد نیستند، بلکه با کمک به ما در مواجهه و واکنش به محیط، عملکردی سازگار در زندگی دارند.

   از سوی دیگر، نظریه ارزیابی شناختی ریچارد لازاروس (۱۹۹۱) معتقد است که هیجانات تحت تأثیر ارزیابی ذهنی ایجاد شده از رویدادها هستند. هوش هیجانی، که توسط دانیل گولمن در سال ۱۹۹۵ مفهوم سازی شد، نیز جنبه مهمی است که باید در نظر گرفته شود، زیرا بر توانایی درک و تنظیم هیجانات خود و دیگران تأثیر می‌گذارد.

سخن پایانی

 جنبه‌های روان‌شناختی برای درک اینکه چرا افراد به روش‌های خاصی در زمینه‌های اجتماعی رفتار می‌کنند، اساسی هستند. فرآیندهای ذهنی، احساسات، انگیزه ها و تعاملات اجتماعی بر نحوه ارتباط افراد، تصمیم‌گیری و رفتار افراد در جامعه تأثیر می گذارد. با درک این جنبه‌ها می توان درک عمیق تری از رفتار انسان و پیامدهای آن در عرصه های مختلف اجتماعی داشت. درک نحوه عملکرد شناخت، تصمیم گیری و استدلال به تصمیم‌گیری آگاهانه و دقیق تر اجازه می دهد. همچنین به درک سوگیری های شناختی و عاطفی که می تواند بر تصمیم گیری ها تأثیر بگذارد کمک می کند. علاوه بر این، با نگاهی اجمالی به چگونگی تأثیر تجارب اجتماعی، روابط و فشارهای اجتماعی بر سلامت روان، می‌توان مداخلات و سیاست‌هایی را که محیط اجتماعی سالم‌تری را ترویج می‌کنند، از هر حوزه خاص از دانش توسعه داد. دانش روان‍شناسی در واقع، تلاشی معتبر و نظام‌مند در این جهات است.