هیچ تجربهای در زندگی یک زن تأثیرگذارتر، فراگیرتر و دگرگونکنندهتر از مادر شدن نیست. تبدیل شدن از زن به مادر، یک تجربه روانشناختی عمیق است که هم با تجربه فیزیکی مادر شدن همپوشانی دارد و هم از آن جداست. این مقاله با بحث در مورد موارد زیر، فرآیند تولد روانشناختی یک مادر را بررسی میکند: تغییر هویتی که اتفاق میافتد؛ چرا درک تجربه روانشناختی مادران مهم است؛ مراحل مختلف تحول؛ عواملی که بر تحول تأثیر میگذارند؛ و روشهایی که مادر شدن بر هویت، روابط و شغل یک زن تأثیر میگذارد.
هیچ تجربهای در زندگی یک زن تأثیرگذارتر، عمیقتر، فراگیرتر و دگرگونکنندهتر از مادر شدن نیست. تبدیل شدن از یک زن به یک مادر، تأثیر عمیق و ماندگاری بر روان زن دارد. وقتی زنی آرزوی بچهدار شدن دارد یا باردار میشود، اطرافیانش تمایل دارند بر تجربه فیزیکی او از مادر بودن و البته سلامت نوزاد متولد نشدهاش تمرکز کنند. تولد یک مادر، همانطور که هر زنی که این تحول را تجربه کرده است میداند، چیزی فراتر از تغییرات عمده بیولوژیکی و رویدادهای فیزیکی است که در بدن او اتفاق میافتد. مادر شدن یک تجربه تحول روانشناختی عمیق است که هم با تجربه فیزیکی مادر شدن همپوشانی دارد و هم از آن جداست. زندگی با یک فرزند، حس هویت یک زن را به شیوههایی که ممکن است هرگز انتظار نداشته باشد، بازتعریف میکند. برای برخی از زنان، دگردیسی به مادر شدن روان است. برای برخی دیگر، هر مرحله از تغییر، چالشهای بزرگی را به همراه دارد. برخی از مادران در لحظهای که برای اولین بار آرزوی داشتن فرزند خود را دارند، متولد میشوند. برخی دیگر از مادران تا هفتهها، ماهها یا حتی سالها پس از تولد فیزیکی اولین فرزندشان، به طور کامل متولد نمیشوند. زمان، تجربه و فرآیند تولد روانشناختی «طرز فکر مادرانه» (Stern & Bruschweiler-Stern, 1998, p.3) از زنی به زن دیگر متفاوت است. در این مقاله، فرآیند روانشناختی مادر شدن را بررسی میکنم، از جمله: تغییر هویتی که رخ میدهد؛ چرا درک تجربه روانشناختی مادران مهم است؛ مراحل مختلف تحول؛ عواملی که بر تحول تأثیر میگذارند؛ و روشهایی که مادر شدن بر هویت، روابط و شغل یک زن تأثیر میگذارد.
در زمان نوشتن این مقاله، با بسیاری از مادران همدورهام در حلقه شخصی خانواده، دوستان و جامعهام صحبت کردم. از برخی از این زنان خواستم تا تجربیات خود از مادر بودن را برای هدف این مقاله با من به اشتراک بگذارند. در به اشتراک گذاشتن داستانهای آنها، با تغییر نام و حذف اطلاعات هویتی، از حریم خصوصی آنها محافظت کردهام.
سفر قهرمان زن
از روزهای اولیه روانکاوی و تأثیر فروید، که «قادر به دیدن زنان به عنوان انسانهایی که میتوانند هنجارهای جهانی خود را ارائه دهند» (جنینگز والستد، ۱۹۷۶، صفحه ۲) نبود، این دیدگاه وجود داشته است که مادر شدن چیزی بیش از یک تغییر کوچک در سازمان روان یک زن ایجاد نمیکند. «هیچکس فکر نمیکرد که زندگی روانی یک زن میتواند با ورود یک نوزاد اساساً تغییر کند» (استرن و بروشوایلر-استرن، ۱۹۹۸، صفحه ۵). این نمیتوانست از واقعیت دورتر باشد. دکتر لوآن بریزندین، نویسنده کتاب «مغز زن»، مینویسد: «مادر شدن شما را تغییر میدهد زیرا به معنای واقعی کلمه مغز یک زن را تغییر میدهد – از نظر ساختاری، عملکردی و از بسیاری جهات، به طور برگشتناپذیر» (بریزندین، ۲۰۰۶، صفحه ۹۵). به گفته برنر، فرآیند مادر شدن یک آیین گذار است.
بارداری و زایمان، آغازهای اساسی برای زنان هستند. زن باردار، فراتر از اهمیت زمانی نه ماه، تجربهای کهنالگویی معادل سفر قهرمان/زن قهرمان را تجربه میکند. این تجربهای است که از زمان فراتر میرود. زنان با عبور از این آغاز، با مادر (کهنالگوی اولیه زنانه) و قلمرو اسرار زنان ارتباط برقرار میکنند. هر جنبهای از وجود درگیر است: تغییرات جسمی، تغییر در وضعیت، حرکت به سطح بالاتری از آگاهی و شکوفایی معنوی. این تجربه به زنان این توانایی را میدهد که به خودشناسی خود دسترسی پیدا کرده و آن را گسترش دهند. (بند ۲) تغییر از زن به مادر، عمیقترین تحول روانی است که یک زن میتواند در طول زندگی خود تجربه کند (استرن و بروشوایلر-استرن، ۱۹۹۸). این یک تغییر ساده در وجود نیست. یکی از مادرانی که من مورد بررسی قرار دادم، در مورد فرآیند تحول خود نوشت:
مادر شدن هویت مرا کاملاً تغییر داد. زمانی خودم را یک متخصص، همسر، دوست، خواهر، دختر توصیف میکردم… و سپس آن حس خود را از دست دادم. دیگر یک متخصص متمرکز بر حرفه نبودم. وقت نداشتم همسر یا دوست باشم. من یک مادر شده بودم و این تمام چیزی بود که میتوانستم بخورم، نفس بکشم یا فکر کنم. دیگر یک فرد مستقل نبودم و وقت نداشتم به آن فکر کنم. با ظهور یک جنبه جدید مادرانه، تمام انرژی و زمانم را صرف این کردم که آگاهترین و بهترین مادری باشم که میتوانستم باشم. (آدریانا) این تحول روانی چیزی نیست که یک مادر جدید بتواند کاملاً برای آن آماده باشد. حتی وقتی زنی میداند که این اتفاق خواهد افتاد، باز هم میتواند تکاندهنده و دردناک باشد. بسیاری از زنان در زمانی که اغلب به آنها گفته میشود باید بهترین زمان زندگیشان باشد، احساس گمگشتگی و عدم اطمینان در مورد اینکه چه کسی هستند، میکنند. این میتواند باعث شود مادران جدید احساس کنند که حتماً مشکل بزرگی دارند. واقعیت این است که گمگشتگی در آزمون آتش، که همان مادر شدن جدید است، بسیار رایج است. بخش کاملاً جدیدی از شما وجود دارد که باید آن را بشناسید – نوزادتان. هویت شما اکنون شامل یک موجود دیگر است. به عنوان یک مادر، هویت شما “به دو قسمت تقسیم شده است، استقلال شما به نصف کاهش یافته است” (ولف، ۲۰۰۱، صفحه ۶۰). نیازها و خواستههای شخصی شما دیگر اولویت اصلی شما نیستند. “شما دیگر یک عامل آزاد در جهان نیستید که در نهایت مسئول خودتان باشید. وظایف جدید شما به عنوان یک مادر غیرقابل برگشت است” (استرن و بروشوایلر-استرن، ۱۹۹۸، صفحه ۱۴). وظیفه ادغام هویت قدیمی و جدید شما میتواند یک ترن هوایی احساسی باشد. یک مادر جدید که با او صحبت کردم گفت:
فکر نمیکنم تا وقتی که واقعاً اتفاق نیفتاده بود، میتوانستم بزرگی تغییر در زندگیام را درک کنم. مردم به شما میگویند که زندگی چقدر تغییر میکند، اما تا زمانی که خودتان در آن شرایط قرار نگیرید، نمیتوانید آن را کاملاً درک کنید. من همچنین از اینکه با وجود اینکه بچه میخواستم و از مادر شدن هیجانزده بودم، چقدر دلم برای زندگی «قبلی»ام تنگ شده بود، تعجب کردم. و هنوز هم اغلب این اتفاق میافتد. (داون)
چرا فرآیند تحول یک مادر اهمیت دارد؟
درک روانشناسی مادران از این جهت ضروری است که تحول روانشناختی که رخ میدهد، تأثیر عاطفی بر فرزندانی که بزرگ میکنند، دارد. دکتر الکساندرا ساکس (۲۰۱۷) در مقالهای اخیر در مورد اهمیت مطالعه «مادر شدن» مینویسد: فرآیند مادر شدن، که انسانشناسان آن را «مادر شدن» مینامند، در جامعه پزشکی تا حد زیادی ناشناخته مانده است. به جای تمرکز بر گذار هویت زن، تحقیقات بیشتر بر چگونگی تبدیل شدن نوزاد متمرکز است. اما بررسی داستان یک زن، علاوه بر اینکه روانشناسی او چگونه بر فرزندپروری او تأثیر میگذارد، مهم است… (بند ۴) وقتی زنی درک بهتری از فرآیند روانشناختی مادر شدن داشته باشد، میتواند به شیوهای مثبت بر فرزندانش تأثیر بگذارد. با آگاهی بیشتر از فرآیند خود، ممکن است بتواند بهتر با نیازهای عاطفی فرزندش هماهنگ شود (ساکس، ۲۰۱۷). اگرچه مسلماً هم مادران و هم پدران هنگام ورود به دنیای والدین، فرآیند تحول را طی میکنند، اما این سفر به ویژه برای مادران تأثیرگذار است زیرا ما تجربه منحصر به فردی از پیوند عمیقاً شخصی مادر و فرزندی داریم که در طول ماههای متمادی رشد کودک در بدن ما شکل میگیرد (تساباری، ۲۰۱۰).
دردهای زایمان
تجربه مادر شدن همزمان دلگرمکننده، وجدآور، شادیآور، گیجکننده، دردناک و گاهی ترسناک است. این یک «تجربه درونی و اغلب خصوصی» است (Stern & Bruschwiler-Stern, 1998, p. 3). زایمان روانی یک مادر، مانند مراحل زایمان فیزیکی، شامل دردهای زایمانی خاص خود است. با این حال، زایمان در این فرآیند فیزیکی نیست، بلکه احساسی است. مدت زمان، سهولت یا ناراحتی این فرآیند زایمان عاطفی از زنی به زن دیگر متفاوت است. در حالی که زایمان فیزیکی یک کودک لحظهای تعیینکننده دارد، زمان دقیق تولد مادر ممکن است چندان مشخص نباشد. Stern & Bruschweiler-Stern (1998) اظهار میکنند: این طرز فکر مادرانه در لحظهای که نوزاد اولین گریه خود را میکند، متولد نمیشود. تولد یک مادر در یک لحظه دراماتیک و تعیینکننده اتفاق نمیافتد، بلکه به تدریج از کار تجمعی ماههای زیادی که قبل و بعد از تولد واقعی نوزاد است، پدیدار میشود. (صفحه ۳) با شروع زایمان عاطفی، فرآیند دردناک ترک زنی که زمانی بوده نیز آغاز میشود. با تولد بخش جدیدی از او، هویت پیش از مادری شروع به طی کردن فرآیند مرگ میکند. بسیاری از زنان جامعه من با من در مورد این احساس صحبت کردند که در فرآیند مادر شدن، خود را گم کردهاند. فرهنگ ما فضای زیادی برای سوگواری برای این فقدان به زنان نمیدهد. از ما انتظار میرود که به خاطر داشتن نوزادی سالم و مرخصی زایمان کمحقوق از محل کار برای سازگاری با زندگی جدیدمان سپاسگزار باشیم. نائومی ولف در کتاب خود با عنوان «تصورات غلط: حقیقت، دروغ و غیرمنتظرهها در سفر به سوی مادری» (۲۰۰۱) مینویسد: «فرهنگ اغلب اصرار دارد که ما طیف کاملی از احساسات و اکتشافات خود را مخفی نگه داریم» (صفحه ۲). او در مورد نگرانیهای خود در مورد روانشناسی مثبت و «گفتگوی شاد» که بخش زیادی از ادبیات موجود برای زنان باردار را تشکیل میدهد، بحث میکند.
اما همانطور که هر زنی که خودش آن را تجربه کرده است، میداند، گذار از زن بودن به مادر بودن، همه چیز خوب و خوش آب و هوا نیست. در سایه مادر بودن که اغلب نادیده گرفته میشود، یک جنبه تاریکتر هم وجود دارد. فرهنگ روانشناسی مثبت به زنان اجازه نمیدهد تا مشکلات خود را با مادر شدن جدید ابراز کنند. علاوه بر این، بسیاری از زنان متوجه میشوند که وقتی مشکلات خود را ابراز میکنند، به سرعت به آنها برچسب افسردگی پس از زایمان زده میشود و داروهای ضد افسردگی برایشان تجویز میشود. این پیام میگوید که مشکلات شما طبیعی نیستند و اگر از شکوه مادری لذت نمیبرید، حتماً مشکل بزرگی دارید. افسردگی پس از زایمان یک نگرانی بسیار جدی در مورد سلامت روان برای حدود ۷.۵ تا ۱۵.۵ درصد از زنان کانادایی است (آژانس بهداشت عمومی کانادا، ۲۰۱۴)، و مهم است که به طور مناسب تشخیص داده و درمان شود. با این حال، صرفاً به این دلیل که زنی با مادر بودن دست و پنجه نرم میکند، به طور خودکار به این معنی نیست که او افسردگی پس از زایمان را تجربه میکند. ساکس (۲۰۱۷) در بررسی این موضوع مینویسد: «زنان اغلب با یک دوگانهی کاذب مواجه میشوند: یا افسردگی پس از زایمان دارند یا باید به راحتی از گذار به مادر شدن عبور کنند.»
مراحل زایمان: آمادگی، زایمان فعال، سازگاری
دکتر دانیل استرن و نادیا بروشوایلر-اشترن در کتاب خود با عنوان «تولد مادر» (۱۹۹۸) بیان میکنند: فرآیند تولد طرز فکر مادرانه از مراحلی عبور میکند. هویت جدید مستلزم آن است که ابتدا خود را از نظر ذهنی برای تغییر آماده کنید، سپس برای آشکار کردن جنبههای جدید خود، کار عاطفی زیادی را متحمل شوید و در نهایت سخت تلاش کنید تا این تغییرات را در بقیه زندگی خود ادغام کنید.
آمادگی
میتوانیم مرحله آمادگی زایمان عاطفی را با مرحله اولیه زایمان فیزیکی مقایسه کنیم. انقباضات شروع میشوند، اما ما به هیچ وجه زمان کافی برای زور زدن نداریم. اولین قدم در مرحله آمادگی، تصمیمگیری برای مادر شدن است. وقتی زنی آگاهانه تصمیم میگیرد که میخواهد مادر شود، خود را آماده میکند تا به کهن الگوی مادر اجازه ورود به زندگیاش را بدهد. ونگی برگوم، نویسنده کتاب «زن به مادر: یک تحول» (۱۹۸۹)، مینویسد: گشودن به روی امکان مادر شدن، ایجاد فضایی در زندگی فرد برای یک کودک، با تصمیم متفکرانه آغاز میشود… این تصمیم، شامل هم فکر و هم عمل، آغاز تغییر است. با رسیدن به… تصمیم در مورد فرزندان در زندگی خود، زنان تبدیل خود به مادر را آغاز میکنند. (صفحه ۵۱) زیستشناسی نیز میتواند در ایجاد مراحل اولیه زایمان عاطفی در طرز فکر مادرانه نقش داشته باشد. وقتی زنی نوزادی را در آغوش میگیرد، شاید یکی از دوستان یا اعضای خانواده، فرومونهای حمل شده توسط سر نوزاد میتوانند مغز زن را برای تولید اکسیتوسین – هورمون عشق – تحریک کنند. برای برخی از زنان، این تجربه میتواند منجر به «شهوت بچه» شود – میل شدید به داشتن فرزند (بریزندین، ۲۰۰۶، ص ۹۷). مرحله بعدی در فرآیند آمادهسازی، لقاح است. رینا ماریا کوهلر، تحلیلگر یونگی (۲۰۱۳)، مینویسد که ظرف چند ساعت پس از لقاح، کهن الگوی مادر فعال میشود: یک مثال فوقالعاده، فعالسازیای است که چند ساعت پس از لقاح اتفاق میافتد. زیگوت که قبلاً چندین بار تقسیم شده است، «یاد میگیرد»، یعنی یک سیگنال شیمیایی از مادر دریافت میکند که به آن میگوید در لوله فالوپ قرار دارد. این سیگنال، ژن خاصی را در زیگوت فعال میکند تا هورمونی را در لوله فالوپ و بدن مادر تولید و آزاد کند که در اصل میگوید: «سلام مامان، من اینجام، لطفاً برای پذیرش من در رحم خود آماده شو و برای حمایت از رشد من در نه ماه آینده آماده شو.» میتوان گفت که این اولین تجسم کهن الگوی مادر است، که در آن کهن الگو الگوی ارتباطی ژنتیکی موجود بین مادر و فرزند و فرزند و مادر است، یعنی یک الگوی معمول بسیار قدیمی در نژاد بشر؛ و تجسم آن دو سیگنالی است که از لوله فالوپ مادر به جنین و سپس سیگنال هورمونی از جنین به مادر منتقل میشود.
کندرا، یکی از مادرانی که با او مصاحبه کردم، تجربه خود را اینگونه توصیف کرد: از همان لحظهای که خط دوم روی تست بارداری ظاهر شد، احساس مادر بودن کردم. مادر بودن تمام چیزی بود که در زندگیام میخواستم و در آن لحظه احساس کردم که تمام امیدها و رویاهای زندگیام محقق شده است. من آن نوزاد را میشناختم و به شدت دوستش داشتم. فهمیدن جنسیت، لایه دیگری به آن اضافه کرد، زیرا او اکنون هویت، نام و تصویری از آنچه روزی با هم به اشتراک خواهیم گذاشت، داشت. اما در قلب و روحم، مدتها قبل از اینکه پسر کوچکم را در آغوش بگیرم، یک مادر بودم. او را نه ماه در قلبم حمل کردم و مادر او بودم. بنابراین، میتوانیم ببینیم که در حالی که بدن زن شروع به تغییر و سازگاری با زندگی جدیدی که در رحمش در حال رشد است، “ذهن او به طور فعال راه را برای هویت جدیدش آماده میکند” (Stern & Bruschweiler-Stern، ۱۹۹۸، صفحه ۲۰). در ماههای پس از لقاح، با متورم شدن شکمش و اشغال فضای بیشتر و بیشتر نوزاد در بدنش، هویت زن، آنطور که او میشناسد، همچنان در حال تغییر است. او ممکن است شروع به زیر سوال بردن جنبههایی از خودش، اعتقاداتش، انتخابهای سبک زندگی، روابط و شغلش کند. یک مادر باردار احتمالاً متوجه میشود که هویتش زیر سوال میرود، زیرا با این واقعیت جدید بیدار میشود که زندگیاش، درست مانند بدنش، دیگر صرفاً متعلق به خودش نیست. اریش نویمان (۱۹۵۵) این موضوع را به شرح زیر توضیح میدهد: اول و مهمتر از همه، زن شخصیت دگرگونکننده خود را به طور طبیعی و بدون تأمل در بارداری، در رابطهاش با رشد کودک و در زایمان تجربه میکند. در اینجا زن عضو و ابزار دگرگونی ساختار خود و کودک درون و بیرون از خود است. از این رو، برای زن، شخصیت دگرگونکننده – حتی دگرگونی خودش – از همان ابتدا به مسئله رابطه با مادر مرتبط است… رشد جنین از قبل باعث تغییر شخصیت زن میشود.
همزمان با رشد جنین، سطح پروژسترون زن در دوران بارداری به شدت افزایش مییابد. این هورمون تأثیر آرامبخشی بر سیستم عصبی او میگذارد و به مقابله با سیل کورتیزول و سایر هورمونهای استرس که توسط جنین و جفت تولید میشوند، کمک میکند. این امر منجر به آرامش عمومی زن باردار میشود، اما باعث میشود که او نسبت به سلامت و ایمنی خود و نوزاد متولد نشدهاش بیش از حد هوشیار شود (بریزندین، ۲۰۰۶). زنانی که ممکن است قبل از بارداری و حتی در اوایل بارداری به شدت مستقل بودهاند، ممکن است «احساس تغییر یافتهای از خود و نیازشان به دیگران را تجربه کنند. آنها شروع به احساس آسیبپذیری میکنند و تمایل بیشتری به پذیرش حمایت و توجه دیگران نشان میدهند» (برگوم، ۱۹۸۹، صفحه ۶۰). یک زن برای محافظت از فرزندش، خود را با شرایط وفق میدهد و نیاز خود به دیگران را میپذیرد. کهن الگوی خرس مادرِ محافظ، در حال حاضر بخشی از روان زن باردار شده است. هوپ ادلمن، در کتاب خود با عنوان «دختران بیمادر: میراث فقدان» (۱۹۹۴)، در مورد بارداری مینویسد: «این یک زمان طبیعی وابستگی است… و یک مادر باردار نیاز شدیدی به امنیت و حمایت دارد» (صفحه ۲۴۶). به طور کلی، یک زن باردار این امنیت و حمایت را به طور مساوی از طرف همسر و مادرش جستجو میکند (ادلمن، ۱۹۹۴). رابطه یک زن باردار با مادرش میتواند در این دوره از زندگیاش به ویژه مهم باشد. بدون وجود یک مادر یا شخصیت مادری که او را راهنمایی کند، اعتماد به نفس او را افزایش دهد و سخنان دلگرمکنندهای به او بگوید، یک زن باردار ممکن است با احساس تنهایی یا عدم اطمینان دست و پنجه نرم کند (ادلمن، ۱۹۹۴). در حالت ایدهآل، یک مادر باردار همچنین توسط تیم پزشکی یا مامایی خود احساس امنیت و حمایت خواهد کرد. متأسفانه، این همیشه اتفاق نمیافتد. تأثیر عدم مراقبتهای پزشکی دلسوزانه میتواند منجر به پیامدهای نامطلوب شود. ولف (۲۰۰۱) میگوید:
…عدم دلسوزی از سوی پرسنل پزشکی… این فقدان دلسوزی در واقع تأثیر پزشکی دارد. میزان دلسوزی پزشک یا ماما یا موسسه پزشکی شما و میزان کنترلی که به عنوان یک زن باردار احساس میکنید، میتواند مستقیماً بر نتیجه فیزیکی زایمان و بهبودی شما از آن تأثیر بگذارد. (صفحه ۲۱) با نزدیک شدن به تاریخ زایمان، اکثر زنان متوجه میشوند که تمرکز بیرونی آنها تغییر کرده است. به عنوان مثال، وقتی زنی برای انجام کارهای روزمره بیرون میرود، نوزادان و زنان باردار را در همه جا میبیند (برگوم، ۱۹۸۹). او ممکن است خود را در حال مشاهده مادران دیگر با فرزندانشان ببیند، متوجه شود که چگونه با کودک تعامل میکنند، چه میخورند، چه به کودک غذا میدهند، یا حالات چهره و لحن صدای آنها چگونه است. چه آگاهانه و چه ناآگاهانه، او شروع به یادگیری چگونگی یا عدم چگونگی رفتار به عنوان یک مادر در این دنیا میکند (برگوم، ۱۹۸۹). در این مرحله، اکثر زنان یک داستان خیالی در مورد اینکه کودکشان چه کسی خواهد بود و زندگی با کودک چگونه خواهد بود، ساختهاند. سپس تولد نوزاد و واقعیت از راه میرسد.
زایمان فعال
اگرچه ممکن است منطقی به نظر برسد که فرض کنیم با تولد کودک، تولد قطعی مادر نیز اتفاق میافتد، اما همیشه اینطور نیست. استرن و بروشوایلر-استرن (۱۹۹۸) مینویسند: «تجربه واقعی زایمان هنوز بخشی از مرحله آمادهسازی است و ممکن است باعث تولد یک مادر فیزیکی شود اما نه یک مادر روانی» (صفحه ۲۱). تولد کودک نشاندهنده پایان مرحله آمادهسازی و آغاز چیزی است که میتوانیم آن را زایمان فعال فرآیند زایمان عاطفی مادر بنامیم. همانطور که یک مادر جدید لحظات اول را با موجود کوچکی که زندگی او را برای همیشه تغییر داده است، سپری میکند، «همزمان با گذشتهای که به طور برگشتناپذیری از دست رفته و آیندهای نامشخص روبرو خواهد شد» (استرن و بروشوایلر-استرن، ۱۹۹۸، صفحه ۶۸). دگردیسی که در طول هفتهها تا ماههای آینده رخ میدهد، با احساسات متضادی همراه است. ونگی برگوم (۱۹۸۹) معتقد است که درد جسمی که یک زن در هنگام تولد فرزندش تجربه میکند، میتواند بخش مهمی از تبدیل او به مادر باشد. او مینویسد: تجربه درد زایمان، امکان خودشناسی، شناخت محدودیتها و تواناییها، شناخت زندگی جدید به عنوان مادر و جایگاه زن در چرخه اسرارآمیز زندگی انسان: تولد، مرگ و تولد دوباره را فراهم میکند. همانطور که زنان فرزندانی به دنیا میآورند، به نوعی خودشان را به دنیا میآورند. (صفحه ۸۲) با اتمام زایمان جسمی و تولد کودک، امواج زایمان عاطفی از نظر فراوانی و شدت افزایش مییابد. چند ماه اول پس از تولد کودک اغلب به عنوان سه ماهه چهارم بارداری – یا همانطور که یکی از دوستان عزیزم به شوخی آن را ۱۰۰ روز اول تاریکی مینامد – نامیده میشود. این ماههای اولیه مادری اغلب توسط بسیاری از مادران جدید به عنوان “دوره سازگاری بسیار دشوار” (ولف، ۲۰۰۱، صفحه ۳) تجربه میشود. چیزهای زیادی برای یادگیری سریع وجود دارد و فشار میتواند طاقتفرسا و اضطرابآور باشد. ما به این نقش جدید پرتاب میشویم. چارهای نداریم جز اینکه یاد بگیریم چگونه سرعت خود را کم کنیم و تسلیم این فرآیند شویم (نورثروپ، ۲۰۰۵). زنی که زمانی بودیم، مرده است، اما مادر هنوز به طور کامل متولد نشده است. «ما میدانیم که همان زنی نیستیم که قبل از تولد بودیم، اما هنوز هم به روشنی بیان نکردهایم که پس از تولد چه کسی هستیم. در نتیجه، در نقش خود به عنوان مادر گم میشویم.»
این زمانی است که اکثر زنان تأثیر کامل مسئولیت جدید خود به عنوان یک مادر را احساس میکنند. وقتی زنی به این درک میرسد که این موجود کوچک اکنون صد در صد به او وابسته است، میتواند زیبا، تکاندهنده و ترسناک باشد. استرن و بروشوایلر-استرن (۱۹۹۸) مینویسند: «این واقعیت، تنها واقعیت خام و قانعکننده تجربه یک مادر جدید است» (صفحه ۹۵). بسیاری از زنانی که با آنها صحبت کردم، در مورد احساس سنگینی مسئولیت در خانه با یک نوزاد جدید صحبت کردند، از جمله اینکه چگونه مراقبت از نوزادانشان و انجام وظایف جدیدشان باعث شده است که احساس کنند بیشتر مادر هستند. یکی از زنان نوشت: فکر نمیکنم تا بعد از اینکه او را به دنیا آوردم، این احساس واقعی بود. حتی در آن زمان، در بیمارستان، احساس بالینی داشتم. وقتی به خانه رسیدیم و من شروع به مراقبت مستقل از او کردم – خوابیدن در کنارش، شیر دادن در طول شب، پوشک و غیره، بیشتر احساس مادر بودن کردم. برای من تدریجی بود، با هر روز جدیدی که او را میشناختم، بیشتر احساس مادر بودن میکردم. (میشل) با این حال، حتی وقتی زنی برای سازگاری با نقش جدیدش تلاش میکند، احساسات عمیق و شدیدی از عشق را تجربه میکند که قبلاً هرگز تجربه نکرده است. تولد فیزیکی کودک، دریچهای عاطفی را گشوده است. هجوم هورمونهای پس از زایمان در بدن او منفجر میشود و تمام احساساتی را که تجربه میکند، تقویت میکند. «سهماهه چهارم زمانی است که احتمالاً درجهای از گشودگی، خامی و ناپایداری عاطفی را تجربه خواهید کرد که با هر چیزی که تا به حال احساس کردهاید، متفاوت است» (نورثروپ، ۲۰۰۵، صفحه ۱۲۰). این احساسات شدید عشق و سایر احساسات اغلب بخش اساسی هویت جدید او به عنوان یک مادر است. من چند هفته پس از تولد نوزاد، احساس کردم که یک مادر واقعی هستم. عشق به آن کودک، همانطور که او را واقعاً شناختم، باعث شد که بیشتر احساس کنم که یک مادر هستم. شناخت آن کودک بود که باعث شد بیشتر در نقش مادر باشم. (ماریا).
خودِ زایمان و لحظات پس از زایمان نقش اساسی در ایجاد احساسات عاشقانهای دارند که به پیشرفت کار عاطفی مادر کمک میکند. توماس ورنی، روانپزشک و یکی از بنیانگذاران انجمن روانشناسی پیش و پس از زایمان، در کتاب خود با عنوان «زندگی پنهان کودک متولد نشده» (۱۹۸۱)، بیان میکند که مطالعات متعدد نشان دادهاند که اگر زنی بتواند در دقایق و ساعات بلافاصله پس از تولد با فرزندش پیوند فیزیکی برقرار کند، احتمال بیشتری دارد که مادر بهتری شود. آنها «مراقبتر، مشتاقتر و حامیتر» هستند (ورنی، ۱۹۸۱، صفحه ۱۵۰). جدایی نوزاد و مادر که گاهی اوقات در مورد نوزادان بیمار یا نارس اتفاق میافتد، میتواند «تأثیر روانی مخربی بر مادران آنها» داشته باشد (ورنی، ۱۹۸۱، صفحه ۱۴۹). البته، این بدان معنا نیست که مادرانی که نتوانستهاند بلافاصله پس از تولد با نوزادان خود پیوند فیزیکی برقرار کنند، مادرانی فقیر و بیمهر خواهند بود. بیشتر به این دلیل است که مادرانی که آن زمان پیوند فوری را با نوزاد خود دارند، ممکن است شروع بهتری داشته باشند (ورنی، ۱۹۸۱).
«دیوانگی عادی» – دوگانگی، خشم و تنهایی
بیشتر مادران جدید، همانطور که روال روزانه جدید خود را با شیر دادن، پوشک کردن و دعا کردن برای خوابیدن نوزاد انجام میدهند، دچار نوسانات احساسی فراتر از افسردگیهای دوران نوزادی میشوند که از نظر بیولوژیکی قابل توضیح هستند. یک لحظه شادی و عشق خالص در قلب او وجود دارد و لحظه بعد میتواند مملو از احساسات غرق شدن در خشم و عصبانیت باشد. دوگانگی، خشم و تنهایی، همگی بخشی از چیزی هستند که آنجلا مکبراید در کتاب خود «رشد و تکامل مادران» (۱۹۷۳)، از آن به عنوان «دیوانگی عادی» یاد میکند (صفحه ۳۹). علیرغم پیام جامعه مبنی بر اینکه مادران جدید باید از هر ثانیه از وجود نوزادان خود خوشحال باشند و لذت ببرند، واقعیت این است که احساسات پرتلاطم پیرامون پدر یا مادر شدن کاملاً طبیعی است. از ترس اینکه به عنوان یک مادر بد دیده شوند، «مادران سه ماهه چهارم اغلب تمایلی به پذیرش خشم، دوگانگی و تنهایی خود ندارند. درک این نکته مهم است که این احساسات، درست مانند احساسات شادی و خوشبختی، بخشی از انسانیت ما هستند» (Krause Eheart & Martel, 1983, p. 46). طبیعی است که مادران جدید کمی دیوانه شوند. پذیرش تناقض مادری ضروری است. ما باید یاد بگیریم که جنبه سایه مادر را تشخیص دهیم و بپذیریم، زیرا هر مادری قطعاً یکی از آنها را دارد. وقتی مادران جدید این جنبه سایه را انکار میکنند و سعی میکنند احساسات دشوار خود را از خود دور کنند، ممکن است چیزی را تجربه کنند که بسیاری از مادران از آن به عنوان گناه مادری یاد میکنند. با این حال، آنچه آنها باید درک کنند این است که «هیچ چیز در دنیا قدرت این را ندارد که آنها را همیشه خوشحال کند. هر چیزی یا هر کسی که قادر به ایجاد شادی باشد، قادر به ایجاد غم، سردرگمی و خشم نیز هست و اینجاست که دوگانگی وارد میشود» (Krause Eheart & Martel, 1983, p. 48). در خانه بودن، وابسته به یک نوزاد قلنجدار، و در برنامهی روزانهی او بودن، میتواند خستهکننده و افسردهکننده باشد. تغییر ناگهانی از یک محیط اجتماعی و کاری به یک زندگی منزوی با نوزادتان میتواند باعث تنهایی شود. بیدار شدن برای شیر دادن به نوزاد هر چند ساعت یکبار میتواند باعث خستگی و عصبانیت شما شود. ممکن است فرزندتان را با عشقی بیشتر از آنچه قبلاً تجربه کردهاید دوست داشته باشید، اما دلتان برای زندگیای که قبلاً داشتید تنگ میشود و آرزوی لحظهای دوباره از آن آزادی را دارید. برخی از زنانی که با آنها صحبت کردم، مشکلات خود را با خشم، تنهایی و دوگانگی بیان کردند:
یک بار شنیدم که مادر بودن یعنی فکر کردن به فرار و در نقشههای فرارتان، فرزندتان را هم در نظر میگیرید، کسی که دلیل اصلی فرار شما بوده است. دقیقاً همین حس را دارم. گاهی اوقات خستهام، اما حتی برای یک ثانیه هم نمیتوانم زندگیام را بدون پسرم تصور کنم. (تاتیانا) تجربهی کنترل بسیار کم بر زمانم مرا آزار میدهد و اگرچه از نظر تئوری میدانستم که زمان زیادی برای خودم نخواهم داشت و همه چیز بیشتر طول میکشد، اما تجربه کردن آن چالشبرانگیز است. همچنین از میزان خشم و ناامیدی که به عنوان یک مادر تجربه میکنم، شگفتزده شدهام. مطمئناً، حالا که پسرم نوپاست، نوازشهای زیادی وجود دارد، اما کشیدن مو، زدن، پرتاب غذا، لگد زدن و کثیفکاری زیادی وجود دارد که نفس کشیدن را برایم سخت میکند. (جسیکا) شیر دادن سخت بود، اما کمبود خواب کشنده بود (و هنوز هم هست). تنهایی نیز بخش بزرگی از مادر شدن بود که اصلاً انتظارش را نداشتم. آرزوی نوعی زندگی مشترک مانند زندگی در کشورهای خارجی را داشتم. انجام کارهای روزمره با مادران دیگر میتوانست خوب باشد. (جسیکا).
فقدان یک روستا
یکی دیگر از عوامل کلیدی در سهولت یا سختی کار عاطفی یک زن و پذیرش «دیوانگی عادی»، وجود یا فقدان یک روستا برای حمایت از او در طول گذار به زندگی با یک نوزاد است. دکتر کریستین نورثروپ، نویسنده کتاب «خرد مادر-دختر» (۲۰۰۵)، میگوید که مادران در حالی که فرزندان خود را پرورش میدهند و از آنها مراقبت میکنند، به یک «جفت بیرونی» نیاز دارند – جامعهای که بتواند از آنها حمایت، پرورش و تجدید قوا کند (صفحه ۳۳). در بیشتر موارد، زنان آمریکای شمالی «در مقابله با فشارهای مادری جدید، به شدت از سوی خانوادهها، محل کار و جامعه بزرگترشان حمایت نمیشوند» (ولف، ۲۰۰۱، صفحه ۵). اینجاست که من نیاز فوری به تغییر در جامعه خود را میبینم. من با نوآمی ولف (۲۰۰۱) همذات پنداری میکنم وقتی مینویسد: من معتقدم که افسانهی سهولت و طبیعی بودن مادری – ایدهآل مادرِ بیزحمت و همیشه بخشنده – به عنوان راهی برای جلوگیری از تفکر واضح و مذاکرهی قوی زنان در مورد آنچه از شریک زندگی خود و از جامعه به طور کلی برای مادری خوب نیاز دارند، بدون اینکه مجبور باشند خود را در این فرآیند فدا کنند، تقویت، اصلاح و ترویج میشود. (صفحه ۷) ما هرگز قرار نبود به تنهایی فرزندان را بزرگ کنیم. انسانها در محیطهای “آلوماترانه” تکامل یافتهاند (بریزندین، ۲۰۰۶، صفحه ۱۱۴). مادران به شدت به روستایی نیاز دارند تا در بزرگ کردن فرزندان به آنها کمک کند. من این پیام را بارها از دوستان، خانواده و اعضای جامعه که مادران دیگر هستند، شنیدهام. “مادران جدید به نوعی اعتبارسنجی، تشویق، مشاهده و حمایت نیاز دارند، به ویژه از زن دیگری که در مادری از او باتجربهتر است” (استرن و بروشوایلر-استرن، ۱۹۹۸، صفحه ۱۳۰). این حمایت فقط به این معنی نیست که کسی در شستن چند لباس، تحویل غذا یا نوازش نوزاد در حالی که مادر چرت میزند، کمک کند. این حمایت خیلی بیشتر از اینهاست. مادران جدید به یک «ماتریکس تأییدکننده» نیاز دارند (Stern & Bruschweiler-Stern, 1998, p. 133)، یک انجمن خواهرانه از مادران دیگر – مادران باتجربهتر – که میتوانند به احاطه کردن مادر جدید با یک محیط حمایتی روانشناختی کمک کنند. یکی از دوستانم این تجربه را در مورد خودش به اشتراک گذاشت:
روستای من شامل شوهر و مادرم بود… مادرم نه تنها در انجام نیازهای فیزیکی مراقبت از نوزاد – شیر دادن، تعویض پوشک، دلداری دادن – ضروری بود، بلکه از نظر عاطفی نیز به من کمک میکرد. او در مواقعی که من غرق در ناامیدی، ناامیدی، خستگی یا فقط دچار افسردگی پس از زایمان بودم، حضوری آرام و تسکیندهنده داشت. او به من اطمینان خاطر میداد، تشویقم میکرد و به من اعتماد به نفس میداد که باید بهترین مادری باشم که میتوانم. نمیتوانم تصور کنم که آن چند هفته و ماه اول را بدون او بگذرانم. (شارون) وقتی یک مادر جدید این نوع حمایت را دارد، “نه تنها استرس او را کاهش میدهد، بلکه با رفتارهای مثبتتر و نگرش مثبتتر نسبت به فرزندش مرتبط است” (کوزولینو، ۲۰۰۶، صفحه ۲۰۲). بدون یک محیط قابل اعتماد و حمایتکننده عاطفی، مادران میتوانند مضطرب و ناامن شوند و نوزادان آنها میتوانند علائم افسردگی را نشان دهند. ایجاد فرهنگی که یک روستای حمایتی مناسب را برای مادران فراهم کند، برای پایان دادن به چرخه مادران مضطرب و نوزادان مضطرب ضروری است (بریزندین، ۲۰۰۶). مادران جدید تمایل دارند این حمایت اجتماعی را از دوستان نزدیک، اعضای خانواده و البته مادران خودشان دریافت کنند. وقتی زنی زایمان میکند، همان آبشار هورمونهایی که در زمان تولد خود به عنوان یک نوزاد تجربه کرده بود، در بدن او به راه میافتد. این همان نیاز اولیه به مادر را که هنگام تولد آن شخص وجود داشته است، فعال میکند (نورثروپ، ۲۰۰۵). دکتر کریستین نورثروپ (۲۰۰۵) مینویسد:
وقتی زایمان میکنید، بخشی از وجودتان آرزوی ارتباط با مادرتان را دارد. مدارهای پیوندی که پایه و اساس رابطه شما با مادرتان را بنا نهادند، دوباره فعال میشوند، زیرا همان محیط هورمونی اکنون دوباره ایجاد شده است. درست همانطور که وقتی به دنیا آمدید، هر سلول بدن شما برای مادرتان فریاد میزند – این ابتدایی است. این حتی اگر رابطه شما با او ضعیف باشد یا او دیگر زنده نباشد، صادق است… این نیاز بیولوژیکی به مادر آنقدر قوی است که گاهی اوقات میتواند رابطه بین یک مادر و دخترش را التیام بخشد. (صفحه ۱۴۸) به همین دلیل است که بسیاری از زنان متوجه میشوند کسی که بیشترین اعتماد را به او دارند، بیشترین احساس امنیت را با او دارند و بیشترین اعتبار و اطمینان خاطر را از او میخواهند، مادر خودشان است. این اغلب حتی زمانی که رابطه مادر و دختر دشوار بوده است، صادق است. اگر رابطه مادر و دختر خیلی پرتنش باشد یا اصلاً وجود نداشته باشد، زن به دنبال یک مادر جایگزین میگردد تا او را در راههای مادری راهنمایی کند.
فراتر رفتن از گذشته – تبدیل شدن به “مادر به اندازه کافی خوب”
بسیاری از زنان با در نظر گرفتن مادر خود، به مادر شدن به عنوان فرصتی برای تبدیل شدن به “مادر به اندازه کافی خوب” (وینیکات، ۱۹۷۱، صفحه ۱۳) که آرزویش را داشتند، اما شاید هرگز تجربه نکرده بودند، نگاه میکنند. ساکس (۲۰۱۷) مینویسد: … مادر شدن فرصتی برای یک تغییر دوباره فراهم میکند. به نوعی، یک زن میتواند دوران کودکی خود را در عمل فرزندپروری دوباره تجربه کند، آنچه خوب بوده را تکرار کند و آنچه نبوده را بهبود بخشد. اگر زنی رابطه سختی با مادرش داشته باشد، ممکن است سعی کند مادری باشد که آرزو دارد داشته باشد. (بند ۹) از آنجایی که به خوبی شناخته شده است که زنان به صورت اپیژنتیکی رفتار مادرانه (بریزندین، ۲۰۰۶) و سبک دلبستگی (استرن و بروشوایلر-استرن، ۱۹۹۸) مادر خود را به ارث میبرند، برای مادران جدید ضروری است که اگر میخواهند از گذشته فراتر روند و تکرار تاریخ را متوقف کنند، سطح خاصی از خودآگاهی را حفظ کنند. «رفتار مادرانه بیتوجه میتواند تا سه نسل منتقل شود، مگر اینکه بیشتر تغییرات مفید در محیط قبل از بلوغ اتفاق بیفتد» (بریزندین، ۲۰۰۶، صفحه ۱۱۰). به همین دلیل است که طبق گفته شلفالی تسابری در کتابش «والد آگاه» (۲۰۱۰)، ما به عنوان مادر باید از زخمهای دوران کودکی خود و نحوه ابراز آنها آگاه باشیم. اگر قرار است انتقال بین نسلی درد عاطفی و روانی را به فرزندان و نوههایمان متوقف کنیم، باید به عنوان مادر، عمیقاً از اینکه چه کسی هستیم و چگونه بر فرزندانمان تأثیر میگذاریم، آگاه باشیم. شخصاً، من این را بزرگترین چالش خود به عنوان یک مادر یافتهام. بزرگ کردن دو فرزند بزرگترین درس مداوم در «استفاده ایمن و مؤثر از خود» است که هر کسی ممکن است تجربه کند. این چالش میتواند برای مادران دارای دختر حتی بیشتر باشد، زیرا مادران تمایل دارند خود را بیشتر از پسرانشان که به عنوان متضاد مردان دیده میشوند، به دخترانشان بشناسانند و فرافکنی کنند (ادلمن، ۱۹۹۴). یک زن در تلاش خود برای قطع چرخهی دردی که از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود، نه تنها زخمهای خود، بلکه زخمهای تمام اجداد زن خود را که پیش از او بودهاند، التیام میبخشد.
فشار برای کامل بودن – تجسم کهن الگو
وقتی زنی شروع به تجربه چالشهای مادری میکند، ممکن است به جایی برسد که ناگهان بتواند مادر خود و شیوههایی را که احساس میکند مادرش به اندازه کافی خوب نبوده است، از دیدگاهی متفاوت درک کند. او ممکن است از خود بپرسد، مادر خوب دقیقاً چیست؟ ما در فرهنگی زندگی میکنیم که این پیام را ارسال میکند که مادران باید مهربان، همیشه در دسترس، همیشه شاد و همیشه نیازهای فرزندانشان را در اولویت قرار دهند. انتظار اینکه یک زن چنین مادر کامل و افسانهای باشد، غیرواقعی است و زنان را در معرض احساس شرم و گناه قرار میدهد (ساکس، ۲۰۱۷). واقعیت این است که کهن الگوی مادر ماهیتی دوگانه دارد – “مهربان و وحشتناک” (یونگ، ۱۹۷۰، صفحه ۱۶). این تصویر کامل و ستایششده از مادر تنها یک روی کهن الگوی مادر است. کارل یونگ در کتاب کلاسیک خود، چهار کهن الگو: مادر، روح حیلهگرِ تولد دوباره (۱۹۷۰)، درباره جنبه تاریک کهن الگوی مادر مینویسد: «از جنبه منفی، کهن الگوی مادر ممکن است به هر چیز مخفی، پنهان، تاریک اشاره داشته باشد؛ مغاک، دنیای مردگان، هر چیزی که میبلعد، اغوا میکند و مسموم میکند، که مانند سرنوشت وحشتناک و گریزناپذیر است» (صفحه ۱۶). وقتی زنان سعی میکنند به یک تصویر دستنیافتنی و ابرمادری دست یابند، احتمالاً در نهایت احساس خستگی و عصبانیت خواهند کرد. برخی از زنان ممکن است تشخیص دهند که تصویری افسانهای از مادر به آنها داده شده است و از خود بپرسند که چگونه با این تصویر دروغینِ تداومیافته متفاوت هستند. آنها ممکن است از خود بپرسند، آیا تصویر من از خودم به عنوان یک مادر برای من واقعبینانه است؟ این به معنای جستجوی حقیقت شخصی او، صحبت با مادران دیگری است که به آنها اعتماد دارد و به آنها احترام میگذارد، و یادگیریِ داشتنِ احساسات بیشماری که احساس میکند و نه فقط احساساتی که فرهنگ میگوید قابل قبول است. نویسندگان کراوس اهارت و مارتل (۱۹۸۳) در مورد اهمیت یافتن تعریف شخصی از مادری بحث میکنند: یکی از مهمترین وظایفی که زنان در سه ماهه چهارم بارداری با آن مواجه هستند، رسیدن به تعریف شخصی از مادری است. انجام این کار به معنای مرتب کردن و تغییر احساساتی در مورد مادری است که اغلب با آنچه یک زن فکر میکند احساس خواهد کرد یا باید احساس کند، مغایرت دارد. بسیاری از زنان اشتباه میکنند که با یک شخصیت افسانهای یا خیالی ارتباط برقرار میکنند که تصور میکنند با مادر شدن به نوعی در آن رشد خواهند کرد. بسیاری از این زنان معتقدند که غریزه مادری آنها را در مواجهه با شرایطی که نمیدانند چگونه با آن کنار بیایند، نجات خواهد داد. زنان دیگر به دنبال یک «مادر برتر» هستند – شخصیتی خیالی که شبیه هیچ مادر واقعی نیست.
هر مادری باید سعی کند به تصویری واقعبینانه از مادر برسد که تعادلی بین مادر افسانهای و مادر تاریک داشته باشد تا بتواند متعادل و کامل باشد. به عنوان یک جمع، باید از تداوم یک ایدهآل غیرواقعی برای مادران دست برداریم. باید ببینیم که هیچ راه درست واحدی برای مادر بودن وجود ندارد.
سازگاری و ادغام
در برههای از هفتههای اولیه تا ماههای پایانی دوره پس از زایمان، اکثر زنان متوجه میشوند که به تدریج بیشتر و بیشتر احساس مادر بودن میکنند. آنها کهن الگوی مادر را به طور کامل در روان خود پذیرفتهاند. در حالی که ممکن است هنوز در حال سوگواری برای هویت قبلی و از دست دادن آزادی خود باشند، به آرامی شروع به سازگاری و ادغام هویت جدید خود به عنوان یک مادر میکنند. بسیاری از زنان متوجه میشوند که پیمایش هویت جدیدشان به معنای سازماندهی مجدد رابطهشان با شریک زندگیشان و ارزیابی مجدد چگونگی تناسب شغلشان با زندگی جدیدشان نیز هست.
سازماندهی مجدد روابط زوجین
وقتی نوزادی وارد دنیای یک زوج میشود، نیاز به سازماندهی مجدد و سازگاری با زندگی به عنوان یک واحد خانوادگی وجود دارد. اکثر زنانی که در مورد تجربیات مادریشان با آنها صحبت کردم، اظهار داشتند که رابطهشان با شریک زندگیشان دستخوش نوعی تغییر شده است. مادران جدید متوجه میشوند که بدنشان تغییر کرده، احساساتشان تغییر کرده، دچار کمبود خواب شدهاند و احساس میکنند که مسئولیت نیازهای فرزندشان بر دوششان سنگینی میکند. این قطعاً میتواند بر نحوه تعامل فرد با شریک زندگیاش تأثیر بگذارد. علاوه بر این، عشق عمیقی که مادر به فرزندش احساس میکند، همراه با آبشاری از اکسیتوسین، دوپامین و پرولاکتین که در مغز مادر شیرده جریان دارد، میتواند “جایگزین میل مادر جدید به شریک زندگیاش شود یا در آن اختلال ایجاد کند” (بریزندین، ۲۰۰۶، صفحه ۱۰۶). احساسات و شیمی عصبی که او قبلاً از تعامل فیزیکی و جنسی با شریک زندگیاش تجربه میکرد، اکنون با مراقبت از نوزاد جدیدش بارها و بارها در طول روز برانگیخته میشود. این بدان معناست که اغلب میل کمتری برای رابطه جنسی و تماس فیزیکی نزدیک با آنها وجود دارد. بسیاری از زنان اظهار میکنند که شریک زندگی خود را نیز از زاویه دیگری میبینند. درست همانطور که یک زن به عنوان یک مادر در حال جا افتادن در هویت جدید خود است، ممکن است متوجه شود که به شریک زندگی خود به عنوان یک والد بیشتر از یک همراه علاقه دارد (Stern & Bruschweiler-Stern، ۱۹۹۸). سپس، کشمکشهایی در مورد چگونگی تقسیم مسئولیتهای مهم در نقشهای جدیدشان به عنوان والدین وجود دارد. بسیاری از زوجها مجبور میشوند در مورد ارزشها و فرضیات خود در مورد اینکه چه کسی چه کاری را در مورد فرزندپروری انجام خواهد داد، نگاهی دقیق بیندازند (Krause Eheart & Martel، ۱۹۸۳). رزیتا، مادری در جامعه من، تغییرات در ازدواج خود را اینگونه توصیف کرد: فکر نمیکنم هرگز به اندازه آن لحظات اول پس از تولد دخترم، به شوهرم احساس نزدیکی بیشتری داشته باشم. مشکلات منظمی که والدین جدید در مورد شیردهی، عدم تمرکز زندگی بر روی خود، کمبود خواب، نگرانیهای مالی دارند – همه چیزهایی بودند که من و همسرم تجربه کردیم. این رابطه ما را به چالش کشید و قطعاً برخی از نقصها و نقاط ضعف در ارتباط ما را آشکار کرد. بعضی روزها احساس میکنم که عالی عمل میکنیم و بعضی اوقات خوب عمل نمیکنیم. من میتوانم ببینم که با بزرگتر شدن فرزندانمان، بعضی چیزها آسانتر و بعضی دیگر سختتر میشوند. قطعاً برای اینکه رابطهمان را در اولویت قرار دهیم، تلاش لازم است.
ارزیابی مجدد شغل
بسیاری از مادران در حین سازگاری با هویت جدید خود، نیاز به ارزیابی مجدد شغل خود را نیز احساس میکنند. بسیاری از زنان بین نقش مادری و شغل خود احساس سردرگمی میکنند. استرن و بروشوایلر-استرن (۱۹۹۸) میگویند: «شاید سختترین مکان برای یافتن هماهنگی، پلی بین دو نقش مادری و شغل باشد» (صفحه ۲۰۲). ممکن است برای یافتن تعادل بین شادیها و مسئولیتهای مادر بودن و تمایل شخصی زن به شغلی که از نظر مالی و عاطفی او را ارضا کند، یک مبارزه درونی وجود داشته باشد. بریزندین (۲۰۰۶) در این مورد مینویسد: اکثر مادران، تا حدی، بین لذتها، مسئولیتها و فشارهای فرزندان و نیاز خودشان به منابع مالی یا عاطفی احساس سردرگمی میکنند. ما میدانیم که مغز زنان با افزایش استرس، افزایش اضطراب و کاهش قدرت مغز برای کار مادر و فرزندانش به این تضاد پاسخ میدهد. این وضعیت هر روز هم کودکان و هم مادران را در بحران عمیقی قرار میدهد. (صفحه ۲۰۲) زنان در این موقعیتها اغلب احساس میکنند که زندگیشان دیگر جواب نمیدهد. این میتواند باعث شود بسیاری از مادران در مورد شغل خود تجدید نظر کنند. هنگام بازگشت به کار پس از مرخصی زایمان، تصمیم میگیرند حجم کار خود را کاهش دهند، به موقعیتی کمزحمتتر تغییر شغل دهند، به کار پاره وقت روی آورند یا حتی به طور کلی از ادامه کار دست بکشند. اینها تصمیمات دشواری هستند. مادرانی که ممکن است مایل به بازگشت به کار نباشند اما فشار مالی برای انجام این کار را احساس میکنند، ممکن است دچار فقدان، اضطراب و افسردگی شوند. از سوی دیگر، زنانی که از نظر مالی قادر به ماندن در خانه و بزرگ کردن تمام وقت فرزندان خود هستند، ممکن است در نهایت احساس کنند که “گویی از جامعه کنار گذاشته شدهاند و تحصیل یا فرصتهای شغلی خود را هدر میدهند” (استرن و بروشوایلر-استرن، ۱۹۹۸). کاترین مونرو در کتابش، «یوگای شیر ریختهشده: خودکاوی هدایتشده برای یافتن خرد، شادی و هدف خود از طریق مادری» (۲۰۱۶)، درباره چالشهای شخصیاش با مادر خانهدار بودن مینویسد: به عنوان یک مادر، من سختتر از همیشه کار میکنم، بیشتر از همیشه یاد میگیرم، کاری را انجام میدهم که میدانم ارزشمندترین کاری است که میتوانم امیدوار به انجام آن باشم. با این حال، چرا از خودم اینقدر ناراضی هستم؟… چرا اینقدر احساس میکنم به رسمیت شناخته نشدهام؟ شاید به این دلیل که هیچکس آن را به رسمیت نمیشناسد! من برای به رسمیت شناخته شدن مادر نشدم، اما اینجا واقعاً سخت کار میکنم و احساس میکنم ارزشم کم است. (صفحه ۷۵) ما در فرهنگی زندگی میکنیم که به شدت کار سختی را که مادران هر روز انجام میدهند، دستکم میگیرد. مادری سختترین، طاقتفرساترین، به رسمیت شناخته نشدهترین و بدون حقوقترین شغلی است که یک زن میتواند داشته باشد. فرهنگ موفقیت ما، دستاوردهای روزانه فراوان مادری را به رسمیت نمیشناسد. این یک نبرد درونی دیگر است که مادران باید با آن روبرو شوند.
نتیجهگیری
سفر درونی و فرآیند مادر شدن، یک تحول عمیق روانشناختی است که به مرور زمان اتفاق میافتد. حمل یک کودک در بدن، زایمان و یادگیری سازگاری با تمام مسئولیتهای زندگی با یک کودک میتواند بزرگترین هدیه و بزرگترین چالش زندگی یک زن باشد. دنیای زن به عنوان مادر به طرق غیرقابل پیشبینی وارونه میشود. من احساس میکنم ضروری است که به مادران فرصتی بدهیم تا صادقانه و آشکارا در مورد تجربه کامل سفرشان صحبت کنند. ما باید زنان را تشویق کنیم تا مبارزات خود را به اشتراک بگذارند و در مورد بخشهای تاریک مادری صحبت کنند، همانطور که در مورد جنبههای روشن آن صحبت میکنیم. ما باید آشکارا، بدون قضاوت و بدون برچسبگذاری خودکار گوش دهیم. علیرغم چالشها، بیخوابی، از دست دادن خود و تأثیر آن بر شغل، دوستیها و روابط صمیمی، هر زنی که با او صحبت کردم، پیام کلی مشابهی از قدردانی، شادی و عشق خالص به فرزندانی که زندگی آنها را از هر نظر تغییر داده بودند، ابراز کرد. یکی از مادران همکار من در جامعه این را به طور کامل خلاصه کرد: من احساس میکنم که اکثر مردم مادر بودن را به عنوان پروانهها و رنگینکمانها میبینند تا زمانی که کاملاً در آن غرق شوند. لحظهای که آن بچه را به دنیا میآورید، یک بررسی واقعیت بزرگ وجود دارد. انتظار داشتم سخت باشد، اما نه تا این حد. هرچند آن را با دنیا عوض نمیکنم. پشیمان نیستم و آرزو میکنم میتوانستم دوباره این کار را انجام دهم و چیزهای بیشتری داشته باشم. مادر بودن بهترین چیزی است که تا به حال نعمت بودنش را داشتهام. (آلینا)
ترجمهای از:
Journal of Prenatal and Perinatal Psychology and Health 34(5), Fall 2020 Sharing Space The Birth of a Mother: A Psychological Transformation Kate Babetin
https://birthpsychology.com/wp-content/uploads/journal/published_paper/volume-34/issue-5/vwmfBdzE.pdf










